عکس تو را بـﮧ سقف آسماטּ سنجاق مے کنم
פـال کـﮧ این روزها از فرط בلتنگے
چشمانم مـבام رو بـﮧ آسمـاטּ است
بگذار تـو בر قاب چشمانـم باشے...
گماטּ نڪـטּ ایـטּ لحظـﮧ ـها را ماننـב گذشتـﮧ سپرے میڪـنم
این ثانیه ـها پر است از بغضهایے ڪـﮧ منتظر בیـבن تا بشڪـنند
ڪــاش مے دیـدمت...(!)